به خدا قسم خدا باماست

بلاخره بعد ازچند هفته کتاب همپای صاعقه تمام شد.چیزی حدود ۸۰۰صفحه.صفحاتی که برگ به برگ آنرا باید خواند وتامل کرد.جایی گریست جایی خندید و جاهایی بسی افسوس وحسرت خورد از آنهایی که رفتند و مانند لاله هایی همچون محسن وزوایی.عباس شعف.موحد دانش و... در خاک جاویدان شدند.

حسرت کمبودشان.حسرت تنهایی ما وحسرت آنهایی که ماندند وبرخون لاله ها پای مالیدند.       

حسرت.حسرت.حسرت.... 

بارها فکر کرده ام که خدایا این چه زمانی بود ماراانداختی داخلش.یاران نیستند.یاران نیستند. 

به هرحال این کتاب سند زنده ای است.از روزهای سخت نبرد.روزهای کمبود.روزهای ایثار وشهادت واز همه مهمتر روزها وشبهای خدا.دستم نمی لرزد وقتی مینویسم روزها وشبهای خدا.والله روزها وشبهای خدا.روزهای امدادهای الهی.شبهای نصرتهای خدایی.شبی که محسن وزوایی قهرمان نبردهای بازی دراز به همراه گردانش در ارتفاعات علی گره زد راه راگم میکند اما باالهام الهی باز میگردد وسرنوشت یکی از بهترین عملیات های دفاع مقدس (فتح المبین)را رقم میزند. 

وقتی کتاب را تورق میکردم هم رشک میبردم به آنان که نامشان زینت بخش کتاب است وهم احساس اینکه خدا با ماست.والله خدا باماست.پشتم گرم میشد که وقتی قصه آن شب را از زبان محمود مرادی میخواندم:ان شب عملیات ماه برپهنه دشت پرتو افکنده بود و این دردسر بزرگی بود برای بچه هاآن شب بود که خدا به لکه ابری دستورمیداد چهره ماه را بپوشاند تاتک تک بچه ها ازجلوی چشمان دیده بان های دشمن عبورکنند وآیه وجعلنلا من بین ایدیهم سدا رنگ حقیقت بگیرد واعجاز الهی بر رزمندگان اسلام رخ بنمایاند.وبعد ازاین خاطره اینبار بلندتر فریادبزنم خداباماست چرا باید بترسیم؟وبعد سخت به فکر فرو میروم که راه رسیدن به خدا کجاست که شهدا آنرا یافتند؟اگرمحسن وزوایی در میان علی گره زد راه راگم میکند.چگونه راه راپیدا میکند؟موی برتنم راست میشود وقتی به یاد نماز محسن می افتم.بغض راه گلویم راسد میکند.عجب ارتباط عجیبی!وما در این زمان..... 

به جربزه وابتکارومدیریت وخلاقیت وهزاران نبوغ نسل جنگ غبطه میخورم وازهمه بیشتر به قدرت ایمان وبه اراده پولادین حاج احمد متوسلیان.رارسیدن به خدا ازمسیر شهادت دو چیز میخواهد ایمان واطاعت.اینک در عصر نوین ارتباطات که رابطه انسان با انسان از خوردن یک لیوان آب آسانتر است. رابط با معبود وخالق حلقه مفقود این چرخه است؟در این زمان رابطه باخدا کجاست؟ 

بعداز خواندن همپای صاعقه بارها منقلب شده ام وبارها ازخودم میپرسم چرا نگذاشتند ما  واقعیتهای جنگمان راببینیم؟چرا نگذاشتند ما واقعیتهای جنگمان رابشناسیم؟چرامن نباید روی پرده سینما قهرمانانم راببینم؟چرا نباید وزوایی ها راببینم؟چرانباید امدادهای غیبی راببینم؟ 

چرانبایدبادست خالی جنگیدن رزمندگان اسلام راببینم؟چرا وهزاران چرای دیگر؟همین چرا ها را یاید ازچه کسی بپرسم؟از همان کارگردانی که دنبال درجه میگرد همانی که برای بچه های جنگ حاضر نیست تحقیر شود!!! 

اما نسل امروز هم وزوایی دارد.عباس شعف دارد.محمودشهبازی دارد.حسین قجه ای دارد.حبیب مظاهری دارد.محسن نورانی دارد.وازهمه بزرگتر احمد متوسلیان دارد.و...... 

خدا خیر بدهد نادر طالب زاده را با برنامه اش راز آخرین شب ماه مبارک رمضان بود وقتی دو میهمان داشت اولی مشهور بودو دومی گمنام.اولی حاتمی کیا بود و دومی حسین بهزاد.اولی بریده دومی محکم. اولی متغیر دومی مثل کوه. اولی متجدد شده دومی خاکی خاکی.ان شب از یک طرف برایم شادی بود از یکطرف غم. عجب وضعیت پارادوکسیکالی ؟!!! 

ازیکطرف میگفتم انسان چقدر میتواند وفادار بماند ازیکطرف به فکرفرو میرفت از عاقبت انسانها در موردآن شب بعدها خواهم نوشت علی الخصوص درباره گزارش یک جشن. 

حسین بهزاد را آنجا شناختم وبعد ها گل علی بابایی را .میخواهم بر دستانشان بوسه بزنم گرم میشوم از وفای آنها به خاک جبهه ها ازجایی که هنوز خود را متعلق به آن میدانند.من خود را مدیون انها میدانم.این کتاب را امروز باید افسران جنگ نرم بخوانند.بچه های نبرد سایبر. امیدوارم روزی سینما به وظیفه اش در قبال جنگ عمل کند حداقل به اندازه یک دقیقه واقعیت!!