اینجا جایی برای تو نیست!!

حقیقت آن است که چند روزی با خودم کلنجار میرفتم که درسالروز14تیرچه بنویسم؟که ناگاه به نوشته ای برخوردم که سال قبل توی دفترچه یادداشتم بود.توی همین روزهای گرم تابستان بود که مثل همیشه در محل کسب بحثمان افتادبادوستانی که به زعم خودم بی اطلاع واحساسی میدانستم شان.اما این بار حرفهایی میانمان ردوبدل شدکه اسمش بی اطلاعی وبی سوادی نبود.بحث از روابط ایران وامریکا بود وطرف مقابل ازسنگ اندازی جمهوری اسلامی میگفت:(چراباید درگیر ابرقدرتی مثل امریکا شویم این همه تحریم وتنش وتحقیر کافی نیست؟هروزبایداسترس داشته باشیم.سایه جنگ هروز بالای سرماست)وجواب این حقیرباطعمی ازخنده وتبسم بود.تااینکه فردمذکورپافرانهادودرسخنی عجیب گفت: خدا پدرامریکارابیامرزدکه هواپیمای مسافربری ایران رامنهدم کرد تاجنگ هشت ساله تمام شودوملتی را ازشر آن نجات دهد!!! 

مثل من مثل انسانی بودکه یک سیم برق سه فاز رابه دستم گذاشته اند.دیگر جای سکوت نبود. ازخجالت طرف باچندکنایه ومتلک مبنی بر اینکه بایددرانسانیت شما شک کرددرآمدم.اما حرفهایش واقعابرایم قابل هضم نبود.داخل مغازه خودمان امدم هنوز توی شوک این حرف بودم که نگاهم به عکس حاج احمد متوسلیان افتادکه زینت بخش مغازه مابود. 

هرچه به عکس نگاه میکردم برخجالتم افزون میشد.وباز امدم سراغ همان دفتر که همراه همیشگی لحظه های تنهایی بود تا برای شیرمرد دیارمان نامه ای بنویسم: 

کجایی احمدجان؟کجایی برادر؟خوشابه حالت که نیستی!تاببینی طعم دنیاطلبی از هر شرنگی تلخ تراست.زنده ماندن به هرقیمتی رسم زمانه مان شده.شایدمی پرسی برای که؟ومن باید با شرمندگی تمام لب به سخن بگشایم وبگویم برای همانهایی که روزی کناردستت اسلحه داشتندو می جنگیدند!! 

مزه اتولهای اخرین مدل بدجوری پای دندانشان نشسته؟خانه هایی ساخته اند چون قصر!وچهرهاشان پر است از زشتترین رنگ دنیا یعنی دورنگی.درمسجد مومن اند ودر میکده ساقی.برای رسیدن به قدرت وپول ومقام و... به هرحرامی متمسک.چه کنیم سردار مگر تو فرماندهمان نیستی!فرمانده باید نیروهایش را هدایت کند.وماوسط میدانی پراز مین وازاسمانی که هردم ازاآن آتش می بارد ازپشت ازدشمنان خودی خنجر زهراگین میخوریم.وبدتر انکه هنوز زنده ایم.                                                                                                                         روزهای سختی است بعد از چهارده تیر 61.روزحسرتی برای آنانی که درکنارت بودند وبرای اینانی که بی فرمانده وسط معرکه کارزارباید روزی هزار بار روی مین بروند اما زنده بمانند واین دور تسلسل بارها وبارهاتکرار گردد. 

احمدجان دیگر اینروزها هیچکس به دیگری نمیگویدبرادر همه با هم غریب شده اند.وتو در میان این جماعت از همه کس غریب تری حتی درشهر و دیارخودت.انقدر گرفتاری هست که همان سازمانی که درست شده تااسم تو ویارانت را زنده نگهدارد به یاد ندارد سی سال گذشته از سرنوشت تو. بعید میدانم انها حتی نامت راهم بدانند.اخر مگر حافظه انسان چقدرجاداردکه جای خوانندهای لس انجلسی و رپرهای زیر زمینی رابا نام بزرگانی مثل تورا یکجا جمع کند.نه نه اینجا جایی برای تو نیست.اینجاپهنه نامردمانی است که برای یکساعت لهو وخوشی حاضرند جان انسانی را معامله کنند.