استقلال امریکایی+ازادی امریکایی=جمهوری ایرانی

سال گذشته در همین ایام اوج تبلیغات نامزد های انتخاباتی وهوادارانشان را شاهد بودیم.انچه در این مجال میخواهم به ان بپردازم .بررسی فیلم دوم انتخاباتی میر حسین موسوی است که متاسفانه زیر سایه سنگین مناظرات انتخاباتی وهمچنین فیلم حاشیه ساز اول مورد غفلت بسیاری از دلسوزان وملت شریف ایران قرار گرفت.بی تردید کالبد شکافی فیلم دوم میتوانست توجیه گر کنه رفتار فتنه گران و موضع گیری های انان پس از ان باشد.در هر صورت مستند دوم که به جلسه گفتگوی زنانه ای بین رهنورد ابتکار ومعتمد اریا  تبدیل شده بود از چند وجه قابل  تامل  است.دغدغه های مطرح شده در این گفتگوی به ظاهر روشنفکرانه نشان دهنده عمق اسلام ستیزی ونگاه جماعت اصلاح طلب به مقوله هایی از جمله ازادی.حقوق زنان و...است.فی نفسه حضور یک بازیگر حرفه ای مانند فاطمه معتمد اریا که در اظهار نظری مدعی بود :بعد از انقلاب دو جذابیت اصلی سینما یعنی سکس وخشونت مانع از پیشرفت سینمای ایران شده.خود پیامهایی روشنی را به طیفی از هواداران موسوی می فرستاد.حمله به احکام اساسی وصریح اسلام از جانب روشنفکرترین زن ایرانی!!به گونه ای در این جلسه اتفاق می افتد که همسر متوهمش از او با عنوان قران پژوه واسلام پژوه نام می برد .جایی که رهنورد معتقد است یک زن حتی پس از مرگ نیز اختیار اندام اعضا وجوارح خود را ندارد وتعین وتکلیفش در اختیار شوهرش است.حمایت از شیرین عبادی بانوی باصطلاح صلح ایران.حضور یکپارچه وهمیشگی چهره های بد نام سینمای ایران.خوانندگان رپ و...در میتینگ های تبلیغاتی . دفاع از بهاییان همه وهمه گویای دغدغه نامزد اصلاح طلبان از اینده کشوری است که همه چیزش را از اسلام وعلمای اسلام دارد.شعار همیشگی میر حسین موسوی در تجمعات که به نحو اداره شده ای تکرار میشد: گشتهای ارشاد ولزوم برداشته شدن انها.دغدغه ای که توسط یک ضد انقلاب خارج نشین نیز اذعان شده بود نقل به این مضمون که:جماعتی که بیرون می ایند وبه نفع جنبش سبز شعار میدهند دغدغه ایشان این است که چرا در تابستان نمی توانند باشرت وتاپ بیرون بیایند و راحت باشند. اگر در همان ایام به این نکات توجه بیشتری می شد واینگونه اظهار نظر ها به چالش کشیده میشد. امروزه میتوانست پاسخ روشنتری به رفتارها و موضع گیری ها داد.چالشی که با خیانت اشکار بعضی خواص وسکوتهای نابجای بعضی روحانیت مردد واصولگرایان دنیا طلب در هیاهوی ساختگی اصلاح طلبان مطرح نشد.و به یک هارمونی تبدیل گردید.حال پس از گذشت یکسال موضع گیری هایی از این دست نه تنهاعجیب به نظر نمیرسد بلکه کاملا عادی جلوه میکند.حمله به احکام اسلام ونص قران کریم توسط فایزه هاشمی پیرامون چند همسری وغیر انسانی دانستن ان.خشونت امیز بودن حکم اعدام تروریست های پژاک در بیانیه موسوی ورهنورد.و کنار رفتن پرده نفاق از عناصر فراری مانند حقیقت جو که به اتحاد با سلطنت طلبان و منافقین فخر میفروشد واز اهداف مشترکشان سخن به میان می اورد. ودر اخرین مورد کشف حجاب  فعال حقوق بشر. بولتن نویس ریاست جمهوری اصلاح طلبان. مشاور رییس جمهور خاتمی.و...فریبا داوودی مهاجردر صدای امریکا در اعتراض به نظام. همه و همه نشان دهنده این است که شعار های اصلح طلبان از ازادی ازادی های پوشش ازادی های جنسی وازادی های نا مشروع است.شعار استقلال انها نیز مبین حل شدن در نظام جهانی وابستگی به فرهنگ امریکاو غرب ودر یک کلام اسلام امریکا یی است که امام امت به بصیرت مثال زدنی اش از ان به عنوان خطری که بیش از همه نظام اسلامی را تهدید میکند نام برده بود.اینک اگر نگاهی گذرا به عناصر اصلاح طلب بیندازیم در خواهیم یافت که امروزه چه تعدا داز انان امروزه به دریوزگی برای امرکایکاییها افتاده اند تا شکمشان را در غربت سیر نگه دارند. اتفاقی که همگی اش از اسلام زدایی این جماعت واندیشه های سکولار سردمدارانش ناشی میشود وبا همه این تفاسیر میتون دریافت شعار استقلال ازادی جمهوری ایرانی نه تنها عجیب نیست بلکه در راستای همان مثلث زر و زور وتزویر است .مثلثی که هرمش حالا منشور همه دشمنان نظام اسلامی است.        

چند کلام با حاج کاظم اژانس شیشه ای:

حاج کاظم با تو حرف بزنم بهتره.مثل خودت که چند بار نوشتی خط زدی منم همین کار وکردم تا به تو رسیدم برای درد دل کردن (فاطمه با تو حرف بزنم بهتره).تو زیر چراغ قرمز گردون بودی ولی من توی غبار فتنه دارم دنبال یه سنگ صبور میگردم برای گفتن درد.راستی حاج کاظم نسبت تو با من چیه .؟من همون سلمان پسرتم.من سلمان رو ایینه تمام نمای خودم میبینم.یادته پشت کرکره اژانس چی گفتی به من؟(با امثال عباس مهربون تر باش) تواین حرف رو فقط برای من که نگفتی؟!این مال همه نسل سومی ها بود برای اونا که جنگ رو ندیده بودند برای سلمان وابوذر برای خیلی ها برای خیلی ها شاید حتی برای پسر سلحشور واحمد کوهی.حاج کاظم هنوز قصه پربغضت توی گوشمه کاش میشد همون جوری مظلومانه دوباره زمزمه اش کنی.قصه غول وپیر مراد قصه اصحاب کهف و جوونایی که دیگه سکه شون قیمت نداشت.قصه اونایی که خزیدن توی لونه دلشون و اونایی که مجبور به معامله شدن.قصه خشک شدن غیرت....چی بگم حاجی حالا من میخوام برات قصه بگم قصه اونایی که نخوابیده بودن  قصه اونایی که با غول نجنگیده بودن همین جا بودن ولی اینجا وسط مردم سکه شون قیمت نداشت.شاید حق داشتن اخه اونا بیدار بودن و خیلی ها خواب شاید هم خودشونو زده بودن به خواب!!حاج کاظم چی بگم که اینجا کلام و سخن و جمله و قلم  و نوشتن و گفتن همگی قاصره اینجا فقط فریاد خوبه فریاد ... 

حاجی من  یکی از نی های هورم همون چیزی که میگفتی (من خیبری ام اهل هور /اب/ خیبری دودنداره سوز داره/خیبری ساکته) یادته میگفتی (دود اون موتوری ها امثال من وعباس رو خفه میکنه. این نسخه فقط وفقط مال منه)حاجی من یکی از همون موتوری هام که دیگه موتور ندارم .موتور من تو اتیش فتنه سوخت من دیگه دود ندارم من سوختم حالا پیاده اومدم حاجی حالا هم می خوای بگی این نسخه فقط مال منه نه دیگه اگه خودت هم بخوای نمیشه حاج کاظم.اخه من قول دادم وقتی دست منو گرفتی وگفتی:(بهم قول بده با امثال عباس مهربون تر باشی)من قول دادم با امثال عباس مهربونتر باشم.من سوختم موتورم هم سوخت اما غیرتم نسوخته اخه گرمی دستت هنوز توی دستم که رفته توی همه وجودم و حالا شده یه فریاد که صدای توست ولی از گلوی من بیرون میاد.حاج کاظم ایا سکوت بس نیست؟؟؟ 

حاج کاظم من مسیر تو رو سخت تر اومدم.یادته همیشه برگ جریمه جلوی شیشه ماشینت بود.تو برای ارمانت هزینه می دادی.تو خیلی هزینه دادی هزینه دفاع از عباس.تو اون ماشین که نون اور خونه بود روهزینه عباس نه هزینه ارمانت کردی .یادته که سرزنشت کردم بخاطر اون  ماشین تو جوونی ات روهزینه کردی تو ابروت رو هزینه کردی فقط برای ارمانت (چرا وقتی عباس از ارمانی فرمان میگیره که فراتر از قواعدجنگه من اونو تنها بگذارم)عجب حرفی بود حاج کاظم؟عجب حرفی بود حاج کاظم؟عجب حرفی بود حاج کاظم؟ارمانی که فراتر از قواعد جنگه؟! یادته ازت پرسیدم بابا تو از من بدت میاد.مامان میگه من تو رو نشناختم حالا اومد که بشناسم.یادت که نرفته وقتی از پشت کرکره اژانس با هم مچ انداختیم.تو اول مچ منو خوابوندی ولی بعدش...

حاج کاظم گرمای دستت هنوز توی دستمه قلب من از همون گرمی که امروز برای ارمانت میزنه.حاج کاظم من از تو یاد گرفتم بایستم واز همان ارمان  الهام بگیرم.من هزینه این ایستادگی را هم میپردازم  تهمت .ناسزا. اب دهانی که به صورتم انداختند موتوری که در اتش سوخت اینا قصه منه حاج کاظم یادته ادمهای توی اژانس رو اون مردک وطن فروش که بعد از نماز گفت:طیبا طاهرا حاج اقا التماس دعا. یا اون زنی که انقدر زخم زبانش کاری بود که عباس در باز کرد وگفت:بفرما برو سهم شما همون زخم زبانهایی بود که زدی شما سهمت رو دادی.نه نه نه حاجی کاش این جماعت میکردند با من اینکار ها را نه. حداقل خنجر شون توی دستشون بود نه در استینشون.میدانی کی خنجر زد از پشت به من؟ همونایی که مگفتی رفتن دنبال معامله.من وسط میدون خنجر ناجوانمردانه خوردم از اینهاوهنوز زخمش تازه تازه است.ولی دارم به این زخم عادت میکنم .این زخم دوای درد منه ارامش روح منه.اگه یه روز خنجر نخورم روزم شب نمیشه. خنجر شون اونقدر پشت منو دریده که دیگه کند کند شده.یادته گفتی (جنگیدن با غول ادابی داشت که اونا بهش خو کرده بودند)من به ضربه خنجر خو کردم و باهاش انس گرفتم.من هم زلال شدم مثل اهنی که باید پتک اهنگر بخوره تا ناخالصی اش بریزه تا ناب ناب بشه زلال زلال اهن اهن البته اهنگر پتک نزد به سر من فتنه گر خنجر زد به پشت من.حاج کاظم یادته وقتی عباس رو گذاشتی روی کولت واژانس رو سپردی به اصغر وسط اون سکوت سهمگین خیابون که فقط صدای ماشینهای خط کشی بهمش میزدخط..خط..خط..

وقتی با گاز اشک اور ریختن تو اژانس اصغر همون لحظه بود که فهمید خشابش فشنگ نداره همون لحظه فهمید نه این جنگ با همه جنگها فرق داره جنگ بدون فشنگ وخشاب واسلحه این جنگ یه جنگ دیگه است باید هزینه داد باید سیلی خورد باید خون دل خورد موتور اصغر هم سوخت ولی تا اخر خط ایستاد تا خط مقدم ولی عباس ومن ومن ومن که حالا همگی شدیم ما نذاشتیم پیر جوون زخم چشیده قصه تو که حالا پیر مراد ماست تنها بمونه نذاشتیم بی بی سی امنیت ملی مارو تامین کنه خودت گفتی :(حافظ امنیت ملی برای من امثال عباسه اگه امنیت ملی اونا رو بی بی سی تامین میکنه هرکی قبله خودشو بچسبه)راستی حافظ امنیت ملی برای این جماعت اینقدر زیاد شده که خودشون هم نمیدونن باید رو به کدوم قبله نماز بخونن بی بی سی.سی ان ان. العربیه. الجزیره. فاکس نیوز... اما قبله ما قبله خودته حاج کاظم اخه قبله برای همینه که همه به یک طرف نماز بخونن قبله ما وحافظ امنیت ملی ما یکیه همونی که از ارمانی فرمان میگیره که فراتر از قواعد جنگه!؟

حاج کاظم یادته تو وصیت نامه ات نوشتی :(دوره کاظم ها سر اومده)نه نه نه من بلند فریاد میزنم نه دوره سلمان ها شروع شده حاجی مگه میشه نون حاج کاظم رو خورد و شبیه اون نبود ؟راستی حاج کاظم یادته لحظه اخر که پا کشیدی توی اون خط ها اره درسته مگه میشه روح نا ارام تورو توخط کشی قرار داد  خط کشی مال دنیا پرستان و قدرت طلبانه نه تو که برای ارمانت داری دنبال شاهد میگردی.تو خط کشی ها رو بهم زدی برای اینکه تو هم از ارمانی فرمان میگیری که فراتر از قواعد جنگه!؟اصلا همین ارمانه که پیروزمون کرد ارمانمان بود که همه قواعد رو به هم زد.قاعده خط کشی هارو و رد پایت که هنوز روی اسفالت های شهر مونده جایی که سلحشور وسط چهار راه سرگردانی ایستاده بود محصور در بین قدمهایت. و تو و احمد کوهی وعباس که روی شانه های احمد بالاتر از سلحشور ایستاده بود. سلحشور وسط چهار راه سرگردانی اش به چی فکر میکرد به امنیت ملی به بی بی سی به نبردش با تو یا به انجایی که او رفته بود ومیگفت: که کمتر از جنگ نبوده اما مطمانا انجا مثل حاج کاظمی ندیده بود ومثل همه فرزندان حاج کاظم سلمان و ابوذر وشاید فرزند خودش شاید فرزند احمد کوهی شاید....

من سنگر ندارم سنگر من وسط میدان مین است

پدر من جنگید/پدر من دشمنش را میدید/پدر من تنها نبود/ پدر من سنگر داشت/پدر من اسلحه داشت/ پدر من فشنگ داشت/ پدر من تنها نبود/فرمانده پدر هم تنها نبود/پدر من روی مین نرفت/پدرم زیر رگبار مسلسل دشمن جان داد/پدرم جلوی دشمن سر خم نکرد/پدرم جمل وصفین ونهروان را تجربه نکرد/اودررکاب حسین(ع) جنگید/اوشتر سرخ موی را ندیده بود/اوقران سر نیزه ها را ندید/ازپدرم فقط پلاکی برایم اوردند/نمیدانم انرا کجا پیدا کرده بودند/کنار سنگر کنار خاکریز وسط هور و نیزارکجا کجا کجا نمیدانم نمیدانم نمیدانم/ فقط میدانم گلوله وسط سینه اش را بوسیده بود/صدایش در گوشم طنین انداخت:سنگر سنگر را رها مکن.در سنگر بمان. سنگر را رها مکن .در سنگر بمان..... 

اخه پدر.مگر من سنگر دارم که رهایش نکنم؟من سنگر ندارم سنگر من وسط میدان مین است.کاش بر می خاستی ومیدیدی که اینجا وانجا را مین کاشته اند. پدر چه کنم من بدون سنگر؟من سنگر ندارم سنگر من وسط میدان مین است.برخیز وببین دشمن چقدر جلو امده .چه میگویم دشمنان امروز دوستان دیروزند که نقاب برداشته اند ودر خانه مان هم مین کاشته اند  در وسط مسجد قرارگاه وسط محراب مسجد محله مان!! پدر هر طرف که پا میگذارم مین است وای که این مین چه سلاح کثیفی است. نه انرا میبینم نه انرا حس میکنم ...وقتی در اوج سرخوشی قدم میزنم صدای انفجار را هم نمیشنوم....میمیرم وبعد صدای انفجار .... عجب صلاح کثیفی است مین....صدای مرگ را هم دریغ میکند عجب صلاح کثیفی است مین.... 

پدر فرمانده من تنهاست/فرمانده تو تنها نبود/صدایش را نمیشنوم/وسط غبار این کارزار نابرابر/پدر فرمانده من هم مثل علی استخوان در گلویش دارد/پدر من پلاک هم ندارم /پدر تو دریک جبهه جنگیدی اما من دارم با زر و زور تزویر میجنگم .جمل صفین نهروان/قاسطین مارقین ناکثین/پدر من حتی ازقاعدین هم زخم زبان می خورم/زخمی کاری تر ازشمشیر ناکثین/پدر من وسط این میدان پر مین چه کنم؟پدر من تنهایم فرمانده هم تنهاست. من در این غبار فتنه ها هرروز تاریخ راپیش چشمانم ورق میزنم ودوباره طلحه را میبینم زبیر را ابو موسی اشعری رامعاویه را عایشه را عمر عاص را......... 

خوش به حالت پدر تو سنگر داشتی من سنگر ندارم سنگر من وسط میدان مین است.